گاهی... - پاتوق عشق گاهی... - پاتوق عشق
پاتوق عشق
گاهی آنقدر عاشقانه برایم ترانه می خوانی که گویی عاشق تر از تو
 نبوده و نیست
گاهی آنقدر بی تفاوت به شعرهایم گوش می دهی که گویی قلبی در سینه ات
نبوده و نیست
گاهی آنقدر مهربانی که حتی برای کبوترها هم دانه می ریزی
گاهی آنقدر نامهربانی که برای گنجشکان زیر باران مانده هم 
غمگین نمی شوی
گاهی آنقدر خندانی که من ،دفتر و قلمم را سحر میکنی
گاهی آنقدر درهمی که نه من ،نه دفترمم و نه قلمم هیچکدام خندانت نمی کنیم
گاهی آنقدر دلتنگم می شوی که آسمان پر از ابر میشود
گاهی آنقدر بی رحمی که باران سیل آسای آسمان را نمی بینی
گاهی آنقدر دوستم داری که از خود بیخود می شوم
گاهی آنقدر بی احساس دوستم داری که التماس دو چشمم را نمی بینی
گاهی آنقدر به من نزدیکی که در هم گم می شویم
گاهی آنقدر از من دوری که خودت را هم  نمی بینی
گاهی شمعدانی ها برایم میخندند و گاهی می گریند

نوشته شده در  دوشنبه 86/10/24ساعت  3:31 عصر  توسط رسول 
  نظرات ديگران()

ليست كل يادداشت هاي اين وبلاگ
جز تو کسی رو ندارم ....
[عناوین آرشیوشده]